شماره 112    |    4 ارديبهشت 1392



تاریخ شفاهیِ سیاهان پیشگام حقوق مدنی

جوانتینا کانینگهام را در روز سه شنبه 19 فوریه 2013 در خانه اش در خیابان چهاردهم شمال غربی اوکالا(Ocala) در ایالت فلوریدا ملاقات کردیم. کانینگهام معلمی برجسته در بخش ماریون(Marion County) بود و در پروژه تاریخ شفاهی اوکالای سیاه بسیار مورد احترام است. این برنامه ساعت 7 شب درمرکز وبر(Webber) در دانشکده فلوریدای مرکزی برگزار شد.

اما در دهه های 1940، 1950و 1960 هیچ چیز در اوکالا برای مردان و زنان سیاهپوستی که آرزو داشتند مدیر مدرسه، استاد کار متبحر و کاسب شوند یا افتخاراتی را کسب کنند، عادی نبود. جرون گمبل(Jerone Gamble) هماهنگ کننده خدمات برتر دانشکده فلوریدای مرکزی معتقداست: این پنج تن-  جوانیتا کانینگهام معلم، آستین لانگ کاسب، ویلیام بادی ورنون پیمانکار و کشیش کلارنس کاتن و کشیش لورنزو ادواردز- در مبارزه برای کسب برابری نژادی پیشگام بودند.

گاهی این مبارزات در دادگاهها و گاهی از طریق اعتراضات آرام دنبال می شد، اما بیشترین پیشرفت به دست آمده در آن دوران آشفته مدیون اراده مردمی است که مسیر پرمخاطره خود را روشن ساختند.
گمبل گفت: به رغم وجود تبعیض نژادی، آنها الگو و حکایت موفقیت بودند.

گمبل روز سه شنبه به جمع این پنج تن پیوست  که به تشریح حرکت و بیان دیدگاههای خود در برنامه ای به نام تاریخ شفاهی اوکالای سیاه در دانشکده فلوریدای مرکزی پرداختند.

این رویداد به بررسی فرهنگی می پردازد که نسلی از رهبران سیاه را در اوکالا به وجود آورد و نیز نحوه تغییر این فرهنگ و امکان از دست رفتن آن در جوانان امروز را بررسی می کند.

 

اینان پنج تن از افراد محلی هستند که زندگی و کارشان در عین شکوهمندی، عادی به نظر می رسد.

به ترتیب از بالا در جهت حرکت عقربه های ساعت: ویلیام بادی ورنون(William Buddy Vernon)، آستین لانگ(Austin Long)، جوانتینا کانینگهام (Juanita Cunningham)، کشیش لورنزو ادواردز( Lorenzo Edwards) و کشیش کلارنس کاتن پدر(Clarence Cotton Sr.).

بخش هایی از صحبت های آنها در ادامه آمده است:

خانواده اولین ها
 جوانتینا به خاطر دارد که دکتر مارتین لوتر کینگ (پسر) در سال 1958  کلاس سال آخری جوانتینا کانینگهام در دانشکده بتون- کوکمن (Bethune-Cookman College) را خطاب قرار داد و گفته هایش تاثیری ماندگار بر او باقی گذاشت.
کینگ راجع به دوست داشتن دشمن، چه سفید باشد و چه سیاه حرف زد و مبانی حرکت حقوق مدنی اعتراض آرام و نافرمانی مدنی را تشریح کرد.
 او به یاد می آورد که کینگ 55 سال پیش گفت: عشق ورزیدن و تحصیل دو کلید پیروزی است.
کانینگهام درهاوثورن(Hawthorne) متولد و بزرگ شد. پس از ازدواج با شوهرش جیمز سی. کانینگهام (James C. Cunningham) به میامی رفت. آنها در سال 1951 به اوکالا آمدند.
او می گوید: جیمز اولین عضو شورای شهر پس از دوران بازسازی بود.
او اولین رئیس سیاهپوست شورای شهر اوکالا و مدیر موسسه کفن ودفن کانینگهام در دوره معلمی جوانتینا بود و در سال 1985 درگذشت.
به گفته او پسر بزرگش جیمز سی. کانینگهام( پسر) که اکنون وکیل است، اولین رئیس سیاهپوست بلو کی(Blue Key) فلوریدا در دانشگاه حقوق این ایالت بود.
اما این موفقیت ها آسان به دست نیامده است.
او در مورد جامعه سیاهپوستان در آن زمان می گوید: ما مراقب هم بودیم. حس مسئولیت پذیری قدرتمندی بین والدین و بزرگسالان وجود داشت. معلمان من تشویقم می کردند حداکثر تلاش خود را بکنم، (معلمین و خانواده) به من می گفتند لازم است به دانشگاه بروم.
کانینگهام در سال 1975 معاون مدیر و در سال 1984 مدیر دبیرستان ونگارد(Vanguard) شد.
او می گوید: با دانش آموزان سفید و سیاه "با عشق" رفتار می کردم و در عین حال تنبیهات و نصایح پدرانه ای را که ممکن بود در خانه از آن محروم باشند، بکار می گرفتم.
حس گمشده همزیستی
وقتی کشیش کلارنس کاتنClarence Cotton (پدر) نزدیک بودن جامعه سیاهپوستان در اوکالا را در دهه های 1940و 1950 توصیف می کند دست های خود را به حالت کسی که می خواهد دیگری را در آغوش بگیرد باز می کند.
کاتن 75 ساله که زاده و بومی اوکالا و کشیش تعمید دهنده با تحصیلات در رشته آموزش تکمیلی و الهیات است می گوید: ما روحیه مشارکت داشتیم واین کلید حل مشکلات بود.
او می گوید: مردم همیشه آماده کمک به یکدیگر بودند. معلمین والدین را می شناختند و بزرگسالان مراقب کودکان بودند. مربی فوتبال مدرسه به من در مراقبت از بچه ها کمک می کرد.
کاتن می افزاید: اما ساخت پل جاده شماره 40 ایالتی درست در غرب خیابان پاین (Pine) در اواخر دهه 1960، محله را از بین برد وبسیاری از خانواده ها از اینجا رفتند .
کاتن می گوید: در سال 1961 در اوج جداسازی نژادی، اعتصابات و تظاهرات مسالمت آمیز، در طول یک شب ناآرام من در اطراف شهر می راندم و به مردم می گفتم مراقب باشند. پلیس به من گفت به خانه بروم و ماشین را پارک کنم، والا مرا بازداشت می کنند. من به خانه رفتم یک کامیون برداشتم و با آن به اطراف می رفتم و به مردم هشدار می دادم.
او می افزاید: پس از حادثه ای که در آن دانش آموزان سیاه پوست به دلیل افراشتن پرچم شورشیان دستگیر شدند، پاسخ من به آنها این بود که اگر می خواهید چیزی را تکان دهید پرچم قرمز، سفید و آبی را تکان دهید. بله پرچم شورش جای مخصوص به خود را دارد و آن جا موزه یا کتاب های تاریخ است.
کاتن در سال  1972 به گرین ویل (Greenville) در ایالت کارولینای جنوبی رفت و مدت 38 سال در آنجا در سیستم آموزشی خدمت کرد و از جمله اداره یک مدرسه راهنمایی و یک دبیرستان را بر عهده داشت. او در سال 2011 به اوکالا بازگشت و همچنان چند انجمن را که مسئولیت 72 کلیسا را برعهده داشتند، تحت نظر داشت. او نگرانی خود را به خاطر از دست رفتن "تاکید بر تحصیل عمومی" در جامعه که قبلا شاهد عواقب آن بوده است، بیان می کند.

نتایج همبستگی
کشیش لورنزو ادوادز، که از سال 1968 رهبر روحانی کلیسای تعمید دهنده تبلیغی مونت موریه (Mt. Moriah Missionary Baptist Church) در مرکز شهر اوکالا بوده است، می گوید که جامعه سیاهپوستان دهه های 1950 و 1960 حساس تر و منسجم تر از امروز بود.
ادواردز می گوید: همه یکدیگر را می شناختند و معلم ها و والدین مراقب همه بچه ها بود.
غرب اوکالا با وجود مشاغل خانوادگی همچون خشکبار هاب (Hub)، فروشگاه کرامپتون (Crompton) و کلوپ های سرگرمی مثل بلو نوت (Blue Note)، کلوپ بالی (Club Bali) و براون دربی (Brown Derby) مکانی پر جنب و جوش بود که افراد یکدیگر را در آن می دیدند و آشنا می شدند.
او می گوید: مردم به خصوص خانواده ها اطراف شهر، یکشنبه ها در برادوی تمام کارهایشان را انجام می دادند.
ادوادز می افزاید: با توجه به اینکه آن کلوپ ها از بین رفته است و بیشتر معاملات بیرون از جامعه سیاه انجام می شود، جامعه از هم پاشیده و از زمان لغو تبعیض نژادی مشتریان دیگراهمیت نمی دهند که فروشگاه کجا واقع شده است.
او در سال 1955 از دبیرستان سیاهپوستان هاوارد فارغ التحصیل شد. سپس برای زندگی در کنار عموی خود به نوارک(Newark) در ایالت نیو جرسی رفت و در کارخانه خودروسازی فورد مشغول به کار شد.
ادواردزدر سال 1958 به  اوکالا بازگشت و در موسسه  بسته بندی گوشت کمپ و پسران مشغول به کار شد و سپس به شرکت سوئیفت(Swift Company) رفت. او در همین زمان همسرش باربارا آن کلارک(Barbara Ann Clark) را برای نخستین بارملاقات  و با او ازدواج کرد و 55 سال در کنار او بود. این بومی اوکالا دو بار به عنوان رئیس شورای شهر اوکالا انتخاب شد، رئیس انجمن ملی پیشرفت رنگین پوستان (NAACP) شاخه اوکالا بود و ریاست امور اقلیت های دانشکده انجمن فلوریدای مرکزی را بر عهده داشت.
ادواردز دوره حقوق مدنی را به یاد دارد.
ادواردز می گوید: من به همراه دوستان و جامعه سیاهپوستان برای حقوق خود از طریق اعتراضات آرام و مسالمت آمیز به پا خواستم. گرچه من هیچ وقت به لحاظ جسمی آزاری ندیدم.
ادواردز می گوید: کشیش فرانک پینکستون (Frank Pinkston) رئیس محلی انجمن ملی پیشرفت رنگین پوستان(NAACP) و نگاه همه ما به او بود. او به اطراف منطقه اوکالا سفر می کرد و با ساکنان صحبت می کرد تا از حقوق خود مطلع و آگاه شوند.
ادواردز می افزاید: برخی از مردان سیاهپوست کلوپ شکار و ماهیگیری تشکیل داده بودند تا از کشیش پینکستون محافظت کنند.
ادواردز در سال 1960 در اعتصاب مک کروری (McCrory) (که قبلاً واقع در نبش خیابان مانگولیا (Magnolia) و ساوث وست برادوی (Southwest Broadway) بود) شرکت داشت.
در طول اعتصاب مشتریان سیاهپوستی که پیش از آن اجازه نداشتند پشت پیشخوان نهار بنشینند، روی یکی از صندلی های آن می نشستند و بلند نمی شدند تا آنها را به زور بلند کنند یا دستگیرشان کنند.
ادواردز در حالی دستگیر شد که در جمع آوری زباله از اطراف یکی از محل های اعتراض مشارکت می کرد.

هم خوارو بار فروش، هم پیشگام
آستین لانگ در اواخر دهه1940 در دوره تبعیض نژادی، به رغم هشدارهای دوستانش با استفاده از 665 دلار پس انداز خود یک مغازه خوارو بار فروشی در اوکالا باز کرد.
لانگ در این رابطه می گوید: اوایل من باید کالاهای مورد نیاز خود را از عمده فروشان سفید پوستی می خریدم که فکر نمی کردند یک سیاه پوست آنها را برای فروش نیاز داشته باشد. خداوند پشتیبان من بود. من با ایمان به او توانستم این کار غیر ممکن را انجام دهم.
لانگ که اکنون 97 ساله است از سال 1947 تا زمان فروش مغازه خود در سال 1968 خوارو بار فروشی خود به نام لانگ را در نزدیکی آکادمی هاوارد اداره می کرد.
کانینگهام اشاره می کند: همسایه ها به مغازه آقای لانگ متکی بودند.
لانگ خود می گوید: خوار و بار فروشی لانگ جایی بود که همه چیز آنجا پیدا می شد، لباس کار، همبرگر 15 سنتی، هات داگ، بطری های شیر و بعضی اقلام خشکبار را آنجا می فروختیم.
او کار های خود را گسترش داد و افراد محلی برای پرداخت قبوض آب و برق خود هم به آنجا می آمدند.
لانگ در مارینا متولد شد و در کلاس پنجم درس را رها کرد.
او اشاره می کند: مادرم در سال 1924 درگذشت و خانواده ای شامل 8 فرزند را بر جای گذاشت. به همین دلیل من به دبیرستان نرفتم.
او در سال 1941 به همراه ارتش ایالات متحده در جنگ جهانی دوم در جنوب اقیانوس آرام (South Pacific) خدمت کرد. پس از بازگشت با مزد ساعتی 10 سنت برای شهرداری مشغول به کار شد. اما پس از 6 ماه تصمیم گرفت برای خودش کار کند.
او می گوید: از میوه چینی و کارهای دیگر 665 دلار پس انداز کرده بودم که به همراه همسرم ماری کوئین (Mary Queen) که در سال 1960درگذشت، از آن برای باز کردن مغازه خوار و بار فروشی استفاده کردیم. سیاهپوستان بیشتر رستوران دار، میخانه داریا پیرایشگر بودند اما من می خواستم یک خوارو بار فروشی داشته باشم.

پیشه ور مصصم
ویلیام بادی ورنون که در سال 1960 به یک بنای ماهر و یک پیمانکار ساختمانی بدل شده بود، برای بسیاری از افرادجامعه خود الهام بخش بود.
ورنون 88ساله که او نیز بومی اوکالا است در این باره می گوید: من یک بنای سیاهپوست بودم. یاد گرفتم چگونه آجرچینی کنم و وتر مثلث را برای اتمام ساختمان محاسبه کنم.
ورنون می گوید: بیشتر مردم فکر می کردند سیاهپوستان بناهای قابلی نیستند. ما به کمک خداوند با چیزهای زیادی مبارزه کردیم. لوی الکساندر(Levi Alexander) به من می گفت: می توانی هر کسی که دوست داری باشی البته اگر بخواهی. همیشه این جمله را به خاطر دارم.
ورنون می افزاید: در اوایل کارم مشغول بازسازی یک خانه  به سبک ویکتورین دهه 1890بودم که دو تن از همکاران سفید پوستم از کار کردن با من امتناع کردند. کارفرما هم دو نفر کارگر سیاهپوست را جایگزین آنها کرد ولی ورنون همچنان استوار به کار خود ادامه داد.
او می گوید: من خانواده ای داشتم که باید آنها را اداره می کردم.
ورنون در سال 1942 با همسرش دورتی ازدواج کرد و طی جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام خدمت کرد. او به یاد دارد که  در طول خدمتش رفتار های ناعادلانه زیادی را تحمل کرده است اما قدر دان کمک های جی. آی. بیل (G.I. Bill) برای تحصیلات خود است.

 او بعد ها یکی از موسسین گروه کهنه سربازان جنگ های خارجی پست 7193 برادی-اوونز (Brady-Owens) بود.
او می گوید در آن دوره رستوران ها و دیگر اماکن درهای ورودی مجزا برای سفید پوستان و سیاه پوستان داشتند. بلافاصله بعد از تولد فرزندان سیاهپوستان آنها را از اتاق زایمان بیرون کرده و به ساختمان چوبی پشتی منتقل می کردند.
ورنون دفتر ساختمانی ورنون را در سال 1948 تا سال 1963 اداره کرد، سپس شرکت ورنون و ایشام (Isham) را تاسیس کرد.
ورنون خانه می ساخت، کارهای بنایی کلیسای تعمید دهنده تبلیغی مونت موریه و چند کلیسای دیگر را انجام داد. کارهای درآمدزای دیگری  مثل ساخت دبیرستان اوکالا و دبستان دکتر ان. اچ. جونز (Dr. N.H. Jones) هم جزو کار های او بود.
ورنون می گوید که هیچ گاه در دوران انتقال از تبعیض نژادی، مورد خشونت شدید واقع نشد. اما بدرفتاری هایی وجود داشت.
ورنون می گوید: شرارت هایی در قلب مردم بود که تنها خداوند می توانست آن را تغییر دهد.
ورنون با نگاه عمیق به  تجربیات خود در آن دوران پرآشوب می گوید: خدا را شکر که همه چیز درست شد.

سلاح دانش
جرون گمبل با اشتیاق خود در دنبال کردن تحصیلات عالی و با تقویت استعداد خود در زمینه هنر بر جامعه سیاه  دهه 1960 تاثیر به سزایی گذاشت.

گمبل می گوید: والدین و معلمان دهه های 1950 و 1960 در اوکالا کودکان را تشویق و کمک می کردند. برای بیشتر ما کلیسایمان مرکز جهان بود. او که بومی اوکالاست در سال 1967از دبیرستان هاوارد، دانشکده بتون-کوکمن و دانشگاه یل (Yale) فارغ التحصیل شد و به مقام کشیشی منصوب شد. به یاد دارم که به پدرم  کمک می کردم سیب زمینی شیرین بکارد. او به من می گفت تحصیل کن، چراکه هیچ کس نمی تواند دانسته هایت را از تو بگیرد.
 گمبل می گوید:حالا که ما می توانیم جوانان سیاهپوست را به دانشکده بفرستیم، به خصوص پسران جوان را، آنها  تن به تحصیل در دانشکده نمی دهند.

ترجمه: اصغر ابوترابی

منبع: ocala


http://www.ohwm.ir/show.php?id=1732
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.