هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 140    |    6 آذر 1392

   


 



سفرنامه هیروشیما – بخش نهم

صفحه نخست شماره 140

14 مرداد

 

 

 

 

 

صبح می‌رویم نزدیک ساحل. این بارساحلی دیگر و برای دیدن جزیره‌ای دیگر. کشتی‌هایی که بین ساحل و جزیره رفت و آمد می‌کنند، فقط آدم‌بَر هستند. کشتی‌هایی که به جزیره اکونوجیما رفت و آمد می‌کردند، خودرو‌بَر هم بودند. سینه کشتی آب خوش‌رنگ سبزآبی میان ساحل و جزیره را می‌شکافد. آن روبه‌رو بلندیهای سرسبز جزیره پیداست. کمی جلوتر، نماد مذهبی ژاپنی‌ها پا درون آب، نزدیک جزیره خودنمایی می‌کند.

 

دورنمای جزیره میاجی‌ما

به جزیره میاجی‌ما می‌رسیم. آرامش ملموسی به استقبال‌مان می‌آید. نه از بلندگوی کهنه‌خر و سمسار خبری هست و نه موتور یک‌زمانه‌ای که اِگزوزش را دستکاری کرده باشند. کمی جلوتر آهوهایی نشسته و ایستاده، رامِ رام در چشم‌های متعجب ما جا می‌گیرند.

 

من و آهو

معبدهای ایستاده بر آب

می‌روم و کنار یکی از آنها می‌نشینم. عکس می‌گیریم. جلوتر باز هم نمادهای مذهبی ژاپن دیده می‌شوند. شیرهای شبه‌اژدها، دروازه خدایان، و بالاخره معبدی بزرگ و تو در تو که ساق ساختمان‌های چوبی‌اش همگی درون آب است. در جایی خواندم این جزیره در شمار میراث جهانی است و پیشینه مذهبی آن به هزارو دویست سال پیش برمی‌گردد که یک کاهن بودایی برای رسیدن به روشنایی به میاجی‌ما آمده، در یکی از کوه‌های آن ساکن می‌شود. مانند بقیه ابنیه و سازه‌های مذهبی ژاپن که پیش از این دیدم، اینجا نیز یکی از گردشگاه‌ها و جذابیت‌های جهانگردی است. اقتصاد جزیره نه به معابد آن، بلکه به فروشگاه‌های ریز و درشتی است که در تنه یک بازار جاسازی شده‌اند. از آن‌جا می‌گذریم و بخشی از دلارهای تبدیل شده به یِن را تقدیم صندوق‌های صاحبان مغازه‌ها می‌کنیم. در بازگشت نمی‌توانم از ایستادن کنار دو زن ژاپنی که با لباس محلی، راهنمای گردشگران تازه‌وارد به میاجی‌ما هستند بگذرم. می‌ایستم و عکس می‌گیرند.

 در میان راهنمایان ژاپنی

بعدازظهر، کسی با ما کاری ندارد. از اتاق‌های تک‌نفره محل اقامت‌مان خارج می‌شویم و می‌رویم به تماشای بَر و روی هیروشیما. می‌توان گفت یک شهر نوساز است. پس از فاجعه بمباران اتمی، یک ساختمان نیمه‌خرابه را به عنوان نماد، نگه داشته، یعنی خودش سرپا مانده، بقیه بناها منهدم شدند. شهر، باید هم نوساز باشد.

در خیابان‌ها نه سطل آشغال می‌بینم و نه آشغال. به ذهنم می‌رسد این هم روش پیشرفته‌ای است برای تولید نکردن پس‌ماند. سیگار هم نمی‌شود روشن کرد، مگر کنار برخی مغازه‌ها یا جاهایی در بوستان‌ها که زیرسیگاری کار گذاشته‌اند.

گروه قابل توجهی با دوچرخه، در مسیر تعیین‌شده پیاده‌روها در حرکت هستند. گروهی با تراموا رفت و آمد می‌کنند. برخی ترامواها کهنه است. می‌گویند همان‌هایی است که پیش از بمباران در خیابان‌ها مردم را جابه‌جا می‌کرد. نگهش داشته‌اند تا آن یاد نگه داشته شود. خودرو کم نیست، اما خودوریی کنار خیابان نمی‌ایستد، مگر به ضرورت و لحظات کوتاه. چراغ‌های راهنمایی بسان فرامین قدسی احترام دارند. محل گذر  عابر، به همان اندازه محترم است.

 

حق تقدم پیاده، انگار حقی است بر گردن رانندگان خودرو. همه پیاده‌روها و چراغ‌های راهنمایی برای نابینایان، مسیر، طراحی، و صدای ویژه‌ای دارد. مسیر عبور خودروها، تعریف دارد. تغییر مسیر از خطی به خط دیگر جایز نیست. هر خط، چراغ ویژه خود را دارد. می‌بینم خطی را که 600-500 متر صف خورو دارد و کنارش خطی خالی که خودروها با شتاب می‌گذرند.

آرامش حسدبرانگیزی در چهره مردم است.

هدایت الله بهبودی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.