شماره 124    |    2 مرداد 1392

   


 



پاورقی شماره 124

خـاطـرات احمـد احمـد (۴۱)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


زندان قزل‏حصار(1) و آزادى دوباره
شانزدهم شهريور سال 1351 مهدى رضايى اعدام شد. بچه‏ها تصميم گرفتند در اتاق بزرگى كه به اصطلاح به آن «اتاق اجتماع»(2) مى‏گفتند براى او مجلس ترحيمى برگزار كنند. در اين مراسم بزرگداشت فرد اصلى و صاحب مجلس آيت الله انوارى بود كه دم در اتاق نشسته بود و افراد مى‏آمدند و به او تسليت مى‏گفتند.
در اين ميان چند نفر از ماركسيستها براى ساواكيها خبر مراسم يادبود را بردند. ساواك پس از كلى تحقيق و تفحص پنج نفر از عوامل اصلى اين مراسم (احمد شاه بداغلو، حسين حسينى زاده، ابوالقاسم سرحدى زاده، سيدمحمد كاظم موسوى بجنوردى و من) را بازداشت و پنج شبانه روز به سلول انفرادى انداخت. سپس شورايى را تشكيل داد و هر يك از ما را به نقطه‏اى تبعيد كرد. چون از زندان و حبس مقرر من نُه ماه بيشتر باقى نمانده بود مرا به قزل حصار بردند تا براى تصميمات بعد زياد دور نباشم.(اسناد شماره 15 و 14)

در زندان قزل حصار مرا به بند 1 كه مختص زندانيان سياسى بود، بردند. وقتى وارد بند شدم، ناگهان دم در از دست راست ناصر نراقى جلو رويم ظاهر شد. يكه خورد و گفت: «يا الله! احمد آقا!...» و شروع كرد به روبوسى.
سپس مرا به اتاق خود برد. محمدحسن ابن‏الرضا(3) نيز آنجا بود. از ديدن يكديگر بسيار خوشحال شديم. بعد فهميدم كه از بچه‏هاى مؤتلفه اسلامى، شهيد اسدالله لاجوردى(4) نيز در آنجا به‏سر مى‏برد.
روز بعد صحنه هايى كه ديدم بسيار جالب بود. در آنجا برخلاف زندان قصر هيچ تمايزى بين مسلمان و ماركسيست نبود. علت را از لاجوردى پرسيدم، گفت كه اينجا جو بسيار نامناسب است و بايداز اختلاف اجتناب، و در مسائل تقيه كرد و اين يك ضرورت است.
در قزل حصار مسلمانها در اقليت بودند، به خاطر همين از برخورد مستقيم و متعارض با ماركسيستها و حتى با مجاهدين خلق اجتناب مى‏كردند. در مواردى كه مسلمانها با ماركسيستها صراحتا مخالفت و برخورد مى‏كردند، در قبالش ضربات و آسيبهاى جبران ناپذيرى از ناحيه آنها مى‏خوردند؛ لذا ضمن رعايت احتياط از حيث مسائل شرعى با آنها نيمه معاشرتى نيز داشتند.
من نيز در آن زندان برنامه‏هاى عادى خود را دنبال كرده و به عبادت، مطالعه، ورزش و... پرداختم. كار قلاب‏بافى را زيرنظر شهيد لاجوردى شروع كردم و توانستم در مدت كوتاهى توريهاى زيبايى ببافم.
در آن زندان بود كه با محسن طريقت، فرهاد صفا، سيدعلى سيد احمديان و عباس داورى آشنا شده و شروع به بررسى مبانى فكرى مجاهدين خلق كردم و براى كسب اطلاعات و تحليلهاى بيشتر در اين زمينه، در كلاسهاى دكتر سيداحمد طباطبايى حاضر مى‏شدم.
ما براى دورى از نجاست ماركسيستها، تا مدتى برنامه‏ها را به شكلى پياده مى‏كرديم كه تحويل و تقسيم غذا به عهده بچه‏هاى مسلمان بيفتد، ولى اين امر ديرى نپاييد و آنها متوجه نقشه و طرح ما شدند. براى جبران و تلافى اين عمل، خود رفته و غذا را تحويل مى‏گرفتند. درنتيجه ما آن غذا را نمى‏خورديم و به نان خالى اكتفا مى‏كرديم.
حدودا يك ماه بعد شهيد لاجوردى داوطلبانه به زندان مشهد منتقل شد، تا به آقايان حبيب‏الله عسگراولادى و ابوالفضل حيدرى كه چندى پيش به آنجا تبعيد شده بودند، بپيوندد. با رفتن او يكى از ياران سفت و قرص ما در زندان كم شد.
يكى از برنامه‏هاى سازنده براى ما در زندان، روزه گرفتن بود. بيشتر بچه‏هاى مسلمان در ماههاى رجب، شعبان و رمضان روزه بودند. اين روزه‏ها بيشتر جنبه عبادى ـ سياسى داشت و بهانه‏اى بود تا مدتى از خوردن و آشاميدن در نزد ماركسيستها پرهيز شود. هشتاد روز از روزه گرفتن من نمى‏گذشت كه بيمارى حساسيت به بو، كه در زندان اوين به آن گرفتار شده بودم، عود كرد. عجيب بود، من حتى به بوى آب نيز حساس شده بودم.
ديگر نه آب، نه نان و نه هيچ چيز ديگر نمى‏توانستم بخورم. وضع بسيار رقت آور و ناراحت كننده‏اى داشتم و حالم روز به روز به وخامت مى‏گراييد. به مرگ نزديك مى‏شدم، تا اينكه بر اثر كمك دوستان و پرهيز از خوردن غذاهاى بودار حالم خوب شد؛ ولى همچنان به مراقبتهايم ادامه مى‏دادم. در بهار به خاطر گرده‏افشانى گلها، عطر و بوى گلها، چمنها و درختان، اصلاً از سلول و بند بيرون نمى‏آمدم و خود را با مطالعه كتاب سرگرم مى‏كردم.
آخرين روزهاى زندان را با برنامه‏هاى هميشگى، توأم با بيمارى سخت حساسيت طى كردم. و سرانجام در 27 خرداد ماه 1352 آزاد شدم. (سند شماره 16)

در اين مدتى كه من در زندان به‏سر مى‏بردم، خانواده، منزل قديمى خود را فروخته و با كمك و استعانت مالى برادرم، خانه‏اى جديد در چهارراه لشكر خريده بودند. از اين رو پس از آزادى، براى اولين مرتبه پاى در اين منزل نو گذاشتم.

هم‏گرايى حزب‏الله با سازمان مجاهدين خلق

گروهى كه با اهداف مقدس و با تجربيات چندين و چند ساله مبارزه، به وجود آورده بوديم با مقاومتهاى خود در زير شكنجه و مسلخ از تعرض و دسترس ساواك مصون نگهداشته بوديم؛ پس از رفتن عباس آقا زمانى به خارج از كشور و به زندان افتادن من و در اقليت قرار گرفتن جواد منصورى در كادر مركزى، به مسيرى انحرافى افتاد و راه غلطى را پيمود كه به آخر عمر خود رسيد.
سازمان مجاهدين خلق به دليل ضربه مهلك ساواك در شهريور سال 1350 و دستگيرى تعداد زيادى از رهبران و اعضاى آن و تحت تعقيب بودن هوادارانش، در معرض نابودى و اضمحلال قرار گرفت. در اين گيرودار فردى به‏نام مصطفى جوان‏خوشدل كه از طريق عليرضا سپاسى با حزب‏الله مرتبط شده بود، از حزب درخواست كمك كرد. حزب‏الله به دنبال اين خواسته، تعدادى از اعضا و هواداران فرارى و تحت تعقيب سازمان را، در خانه‏هاى تيمى خود مخفى كرد. در گام بعدى با امكانات محدود خود جزوات و اعلاميه‏هاى سازمان را چاپ و تكثير كرد.
شروع اين همكارى نقطه سقوطى براى حزب‏الله بود. از هم گسيختگى و انحطاط حزب الله زمانى متجلى شد كه به فكر طرح ادغام با سازمان مجاهدين افتاد. بين اعضاى آن اختلاف‏نظر و تفرقه روى داد. گويا پس از طرح مسئله ادغام در كميته مركزى حزب، جواد منصورى به شدت با آن مخالفت كرده و سپس از حزب‏الله كناره گرفت. برخى چون عليرضا سپاسى و محمد مفيدى در حزب مانده و به سازمان پيوستند. عليرضا سپاسى از جمله افرادى بود كه توانست پس از جذب، مراتب ارتقاى خود را در سازمان با سرعت طى كند. او بعدها از اعضاى اصلى و پديد آورنده شاخه ماركسيستى سازمان به نام پيكار، به رهبرى محمدتقى شهرام شد.(5)


۱ـ زندان قزل حصار در شهرستان كرج قرار دارد.

۲ـ اتاق اجتماع زندانيان از ساير اتاقهاى بند بزرگ‏تر بود. از اين‏رو زندانيان جلسات و مراسم مختلف خود را در آنجا برگزار مى‏كردند. در برخى زندانها اين اجتماع در اتاق شكل مى‏گرفت كه شخصيت بارز و مهمى در آن زندانى بود.

۳ـ سيدمحمدحسن ابن‏الرضا فرزند سيدابوالفضل به سال 1325 در قنات‏آباد تهران به‏دنيا آمد. او در خانواده‏اى پرورش يافت كه به جمعيت فداييان اسلام و شهيد نواب صفوى و شهيد واحدى علايقى داشتند. محمدحسن در سنين جوانى در راه‏پيمايى روز عاشوراى 1342 شركت كرد. وى كه پس از اخذ ديپلم به شغل معلمى روى آوردهبود، بخشى از ساعت كلاسهاى درس خود را به بيان مسائل سياسى مى‏پرداخت. وى در اوايل سال 1344 به عضويت حزب ملل اسلامى درآمد و پس از كشف حزب در مهر سال 44، او نيز دستگير و پس از طى دادگاه بدوى و تجديدنظر به هشت سال زندان محكوم شد. او در مدت محكوميت خود براى چندين ماه به زندان سارى تبعيد شد و روزهاى تلخى را گذراند. او پس از آزادى در سال 1352 و با اقدامات حمايتى و پشتيبانى در صحنه مبارزه باقى ماند تا نهضت به پيروزى رسيد.

۴ـ شهيد اسدالله لاجوردى، در سال 1314 در تهران متولد شد. او تحصيلات اوليه را تا سيكل ادامه داد و پس از آن در پاى درسهاى مرحوم حجت الاسلام سيدعلى شاهچراغى حاضر شد. وى براى تأمين معاش خود و خانواده در بازار تهران مشغول شد. در سال 1342 به عضويت شوراى مركزى هيئتهاى مؤتلفه اسلامى درآمد. يك سال بعد در ارتباط با اعدام انقلابى حسنعلى منصور دستگير و به دو سال زندان محكوم شد. او در جريان مسابقه فوتبال ايران و اسرائيل يكى از عوامل انفجار دفتر هواپيمايى اِل.عال (El.Al) بود، از اين‏رو دستگير و به چهار سال زندان محكوم شد و مورد شكنجه‏هاى وحشيانه قرار گرفت. به طورى كه در اثر آن چشمانش كم‏سو و كمرش دچار نقيصه شد. او در اين مدت زندانهاى قزل‏قلعه، قصر، قزل‏حصار و مشهد را از سر گذراند و پس از طرح فضاى باز سياسى در كشور در تاريخ 27/5/1356 از زندان آزاد شد. شهيد لاجوردى در سال 1357 به كميته استقبال از امام پيوست و پس از پيروزى انقلاب اسلامى در مسئوليتهاى مختلفى از جمله دادستانى انقلاب اسلامى و رياست كل زندانهاى كشور فعالیت كرد و سرانجام در تابستان سال 1377 به دست عوامل سازمان مجاهدين خلق ترور شد به شهادت رسيد.

۵ـ در اين خصوص آقاى احمد براى چاپ دهم به بعد اين كتاب افزود: «من از اين تغيير و تحول و تشتت به وجود آمده در حزب‏الله، پس از پيروزى انقلاب اسلامى آگاه شدم. اطلاع من از اين مسائل در همان زمان مى‏توانست مسير مبارزاتى مرا تغيير دهد، كه مقدور نشد.»



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'