شماره 695    |    18 تير 1404
   

جستجو

بهداشت جنگ

روایت دکتر علی مهرابی توانا

کتاب بهداشت جنگ روایت شفاهی دکتر علی مهرابی توانا، از فرماندهان حوزه بهداشت در دوران دفاع مقدس است. این کتاب در قالب شش فصل و بیست جلسه گفت‌وگو، سیر زندگی راوی از تولد تا پایان جنگ هشت‌ساله را در بر می‌گیرد. مصاحبه‌ها و تدوین کتاب را محمدرضا باقری انجام داده و نشر آن بر عهده مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس بوده است.

سیصد و شصت و هشتمین شب خاطره - 3

راوی سوم شب خاطره، مسعود ده‌نمکی، روزنامه‌نگار، نویسنده، تهیه‌کننده و کارگردان سینما و تلویزیون بود. او گفت: عکاسان جنگ خوب یادشان است؛ یکی از معضلات جنگ تحمیلی این بود که رزمندگان از عکس فراری بودند. اگر هم عکسی گرفته می‌شد، سر بیشتر رزمنده‌ها در عکس پایین بود. بیشتر افراد برای دوری از ریا، دوست نداشتند درباره خود چیزی بگویند یا در تصاویر باشند.

خاطرات حاج‌حسین فتحی درباره بازگشت از حج

نزدیک غروب از هواپیما پیاده شدیم و به سوی خانه حرکت کردیم. خیابان آزادی در تاریکی کامل قرار داشت. از راننده‌ تاکسی پرسیدم: «چرا چراغ‌های شهر خاموش است؟» خنده‌ تلخی کرد و گفت: «مگر نمی‌دانید! جنگ است. تمام ایران در تاریکی به سر می‌برد». به خانه رسیدیم. چهرۀ‌ شهر جور دیگری بود. غریب بود برای ما. انگار پا به شهر دیگری گذاشته بودیم، شهر تاریک.

خاطرات علیرضا قزوه

علیرضا قزوه، نویسنده و شاعر، مهمان دویست‌وچهل‌وپنجمین برنامه شب خاطره (چهارم اردیبهشت 1393) بود. او درباره ادبیات مقاومت خاطره گفت. قزوه گفت: «برنامه شب خاطره از قدیمی‌ترین برنامه‌های حوزه هنری است. خوشبختانه بخشی از فرهنگ مقاومت جامعه ما مدیون ادبیات مقاومتی است که در حوزه هنری شکل گرفت.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 5
اولین دژبانی سر راه ـ صالح‌آباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کله‌قندی» آنجا بود. بچه‌های لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف می‌کردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلی‌کوپتر برایشان غذا می‌آوردند. فرمانده عراقی‌ها شخصی به نام «سرهنگ جاسم» بود که می‌گفتند از اقوام صدام است. او وقتی متوجه شده بود نیروهایش از بین رفته‌اند و چاره‌ای نیست، لباس بسیجی پوشیده و داخل نیروهای ایرانی نفوذ کرده...


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.