برایم حیرتآور و پرسشبرانگیز بود که در بحثهای سیاسی در سفارت کوبا همة مشکلات به گردن «سیاستهای رفرمیستی» حزب کمونیست و استعمارگران فرانسوی انداخته میشد؛ به ویژه از جانب الجزایریها، حتی تاریخدان و اسلامشناس معروف فرانسوی، ماکسیم رودنسون که چند ماهی به الجزایر آمده بود همه حرفهایش حول اخراجش از حزب کمونیست فرانسه، به صرف مخالفت با سیاستهای سازشکارانة آن، دور میزد. همة واقعیتهای تلخ عقبماندگی فرهنگی وس یاسی، تبعیضهای جنسی و نابسامانیهای موجود، با آلودگی و طنز توجیه میشد و در ابهام فرو میرفت. تنها موضوع روشن و خدشهناپذیر اهمیت «مبارزة ضداستعماری» و «ضدامپریالیستی» بود. علاوه بر مخالفت با سیاستهای به اصطلاح آن روزهای «رفرمیستی»شوروی و اردوگاه سوسیالیستی. نه معلوم بود ریشههای اصلی نابسامانیها کجاست، نه مسئولیت نابسامانیهای موجود به عهدة چه کسانی است. «مصلحت» یا ملاحظهکاری سیاسی رایجترین شیوة تحلیل بود. به این معنا که همة نابسامانیها و مشکلات موجود تحت عنوان پیشگیری از بهرهبرداری دشمن توجیه یا به سکوت برگزار میشد. کوچکترین انتقاد در مورد نابسامانیها یا کمترین تأیید نسبت به دستاوردهای فرانسویان، از هنر گرفته تا آزادی فردی، فوراً به طرفداری از دشمنان استعمارگر تعبیر میشد.
من نیز به تدریج با هر تناقض یا تبعیض ناخوشایند اجتماعی که روبهرو میشدم خود به خود توجیهی برایش میتراشیدم. اندک اندک «مصلحت» سیاسی و ترس از بهرهبرداری دشمنان در بیان واقعیتها بر افکار و رفتارم سایه میانداخت. با این همه، دیدار چهگوارا از الجزایر و سخنرانی معروف او در کنفرانس آسیا ـ آفریقا، نسیم تازهای در ذهنم دمید در فوریة 1965، کشورهایی نظیر مصر، اندونزی، مالی، غنا و... به دعوت بنبلا در الجزایر گرد آمده بودند. بیشتر آن کشورها تازه به استقلال دست یافته بودند. هر یک به نوعی خود را به اردوگاه سوسیالیسم نزدیک میدانستند و با اتکا به ایدة «پانعربیسم»، «پان افریکانیسم» در پی تثبیت موقعیت خود بودند. همزمان با آن کنفرانس، چهگوارا پس از یک دور دیدار از کشورهای اردوگاه سوسیالیست به تصادف یا به عمد، به الجزایر آمده بود. او را گذری در سفارت کوبا دیده بودم. اما داستانهای شوخی یا جدی زیادی دربارة دیدارهای چهگوارا از زبان سفیر جذاب و پرشور کوبا وهمسرش یلکا به تفصیل میشنیدم. شنیدم که او از آن دیدارها مأیوس و سرخورده بازگشته و سخنرانیاش را براساس تجربة تلخی از آن دیدارها تنظیم کرده است.
از قضا، اسوالدو ضمن یاری دادن به ترجمة آن سخنرانی به فرانسه فرصت مناسب یافته بود برای صحبت دربارة مقالة رژی دبره در مورد کوبا، به نام «راهپیمایی طولانی» در مجلة معروف فرانسوی زمان به مدیریت ژانپل سارتر، معرفی آن مقاله به چهگوارا، به گفتة خود رژی دبره در خاطراتش، تصادفی بود که در مسیر زندگیاش نقش تعیینکنندهای داشت.
پس از آن بود که رژی دبره توسط چهگوارا به کوبا دعوت شد و نظریة معروفش را در 1967، در کتابی به نام انقلاب در انقلاب منتشر کرد. همان نظریهای که بسیاری از گروههای چریکی در جهان، از جمله چریکهای فدایی خلق ایران به رهبری مسعود احمدزاده، در مبارزةمسلحانة خود از آن الهام گرفتند. گرچه با تعبیر و تفسیرهایی بس سادهانگارانه.
چهگوارا در سخنرانیای که برای آن کنفرانس تنظیم کرده بود از مناسبات شوروی و اردوگاه سوسیالیستی با کشورهای تازه به استقلال رسیدة جهان سوم به شکل بیسابقهای انتقاد کرد. گفت کشورهای جهان سوم میان فشارهای آمريکا و شوروی و چین گرفتار آمدهاند. در انتقاد به شوروی و چین تا آنجا پیش رفت که آنان را در بهرهبرداری از کشورهای جهان سوم همدست امپریالیسم آمريکا خواند. او تنها راه مقابله با این فشارها را برپایی اتحاد میان کشورهای مستقل جهان سوم میدانست. باورکردنی نبود نخستینباری بود که وزیر یک کشور سوسیالیستی بدون هیچ ملاحظة سیاسی با نگاهی واقعبینانة نظرات انتقادیاش را از شوروی، چین و مناسبات درون «اردوگاه سوسیالیسم» بیپروا و آشکارا به زبان میآورد. در آن روزها در سفارت کوبا، همة حرفها دور رکگویی بیسابقه و جسارت چهگوارا میچرخید. پس از آن کنفرانس بود که چهگوارا در بازگشت به کوبا دیگر در انظار عمومی دیده نشد. او که آشکارا به فشارهای چین و شوروی بر کوبا و مناسبات تحمیلی آنان انتقاد داشت کنارهگیری از قدرت و ادامة مبارزة مسلحانه را برگزید. مبارزة چند ماهة او در کنگو با شکست روبهرو شد. اما به امید برپایی انقلابی قارهای مبارزه در کوهستانهای بولیوی را برگزید. او قدرت را در اوج قدرت رها کرد. نامة وداع او بیان یگانگی در حرف و عمل است و کاربست اخلاق در سیاست، به فیدل کاسترو نوشت: «من راهی در پیش میگیرم که تو به خاطر قدرت نمیتوانی بپیمایی. در این راه بزرگترین آرزویم را که شرکت در ساختن جامعهای نوین است رها میکنم!»
در آوریل 1967، در بیانیهای از کوهستانهای بولیوی خطاب «به جهانیان» آشکارا اعلام کرد: «راه دیگری نمانده است. یا انقلاب سوسیالیستی یا کاریکاتور آن!» موقعیت و موضعی خطرناک در فضای سیاسی جهان آن روزگار. پس، یاران قدرتمندش تنهایش گذاشتند. همپیمان او کاسترو نتوانست یا نخواست به حمایت از او ادامه دهد. ماریو مونخه دبیرکل حزب کمونیست بولیوی که به او قول حمایت داده بود. به قولش وفا نکرد. لیکن چهگوارا تا آخرین لحظه دست از آرمانش نکشید. هنگامی که در مدرسة دهکدة «ایگهرا» یک شبانهروز زندانی بود به آموزگار زن آن مدرسه گفته بود: «اگر از اینجا جان سالم به در برم کاری میکنم که همه چیز، این دنیا و این ده و این مدرسه تغییر کند!»
جان سالم به در نبرد، در نهم اکتبر 1967 به قتل رسید. مأموران «سیا» به قصد اثبات مرگ و شکست او، همان روز جسدش را آراستند و با موهای کوتاه، ریش تراشیده و سر و صورت تمیز عکسی از او منتشر کردند. عکسی که، برخلاف انتظار «سیا» چهگوارا را به اسطورهای شکستناپذیر حتی به هنگام مرگ تبدیل کرد. در آن عکس، چهگوارا محکم و استوار آرمیده بود. با چشمانی باز و نگاهی به دور دست؛ به آینده. نماد اسطورهای که فیلسوفی چون ژانپل سارتر او را «کاملترین انسان دوران ما» خواند. اسطورهای که گویی حتی انتقال جسدش به کوبا خطری سیاسی به بار میآورد. سیسال گشذت تنها در پی فروپاشی شوروی بود که جسد چهگوارا به کوبا بازگردانده شد و در شهر سانتا کلارا آرامگاهی برای او برپا گردید سانتا کلارا نخستین شهری بود که در انقلاب کوبا توسط چهگوارا تسخیر شده بود.
چند ماه پس از آن کنفرانس، در ژوئن 1965، بنبلا با کودتای نظامی معاونش هواری بومدین، وزیر دفاع، از ریاست جمهوری برکنار شد. از آن پس، ارتش توانست با اتکا به بومدین و حمایت دولت فرانسه به نهاد بلامنازع و قدرتمند اقتصادی ـ سیاسی تبدیل شود؛ نهادی که تا به امروز نیز سلطة استبدادی خود را بر الجزیره اعمال میکند. در اکتبر همان سال سوکارنو رئیس جمهوری اندونزی با کودتای نظامی از دور خارج شد و سال 1966 نکرومه رئیس جمهور غنا و... تا اواخر دهة شصت، رؤسای جمهور بیشتر کشورهایی که در آن کنفرانس شرکت داشتند یکی در پی دیگری با کودتا سرنگون شدند یا همچون لومومبا شخصیت ملی و مبارز کنگو به قتل رسیدند کودتا و قتلهایی که جملگی به همدستی مستقیم و غیرمستقیم استعمارگران سابق انجام گرفت. تا سرانجام در دهة هفتاد میلادی، میان کشورهای جهان سوم و کشورهای سرمایهداری غرب مناسباتی جدید شکل گرفت. و دوران معروف به «استعمار نو» آغاز شد.
بنبلا مدت پانزده سال در ویلای سوزینی زندانی شد؛ همان ویلای قدیمی و آشنای محصور در میان درختان کهن که در آن زمان مرکز حمایت از گروههای مسلح و چریکی بود و در دوران اشغال فرانسه شکنجهگاه مردم الجزایر.
ویدا حاجبی تبریزی نویسنده کتاب داد بیداد
منبع:
اندیشه پویا، سال سوم، شماره بیست و دوم، آذر 1393، ص 76 تا 77