اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98
آن روز صبح که از سنگر بیرون آمدم جنازه آن افسر و گروهبان راکه به خاطر نماز خواندن گزارش کرده بودند دیدم: ستوان یکم عبدالرضا و گروهبان حسن. این گروهبان خبرچین بود که خبرها را به ستوان عبدالرضا میداد. من واقعه آن شب را نتوانستم برای کسی بیان کنم. خیلی دلم میخواست به آن پاسدار موتورسوار بگویم ولی فارسی نمیدانستم. متأسفانه نام آن پاسدار را نمیدانم اما میتوانم هر دو پاسدار را از صورتشان بشناسم. آنها واقعاً انسان بودند. برای همین رفتار آنها خیلی به دلم نشست.